کلی رز که روی تختش برهنه میلغزید، کلی نمیتوانست از فکر کردن به خروس برادر ناتنیاش الکس گیتس دست بکشد که روز قبل آن را میچشد، بنابراین تکههای بکن بکن ناب لختش را برای او فرستاد و آنها شروع کردند به کوبیدن به داخل اتاق خواب او در حالی که به شدت تکان میخوردند.